پرچنان

ساخت وبلاگ
یکی از مهمترین نکاتی که نیاز است انسان در طول زندگی در هر سیستم و جامعه‌ای حفظ کند، سلامت جسم و روان است. حالا چه در اندیشه های سیاسی و اعتراضی باشی و چه در جرگه موافقان وضعیت های موجود که در عالم سیاست راست گرایی نامیده میشود. این وجه مشترکی هر دو‌شق قضیه است.برای همین به خوانندگانم پیشنهاد تحرک سلولی ( ورزش، تحرک) دارم. از این رو برای ساکنان تهران کوهپیمایی زمستانه، میتواند مفید باشد. یکی از مسیرهای کوهنوردی تهران دره نسبتاً طولانی درکه است که در اواخر دره پناهگاه پلنگ‌چال قرار دارد. شما میتوانید با دوستان و عزیزان خود ظهر پنجشنبه به آنجا رفته و در شیبی که به آرامی بالا می‌رود قرار گرفته و در نهایت در غروب به پلنگچال برسید. پلنگچال پناهگاهی است که امکان خورد و خوراک وخوابیدن دارد. نسبتا ارزان است و در نتیجه بدون آنکه کوله خود را سنگین کنید میتوانید شب مانی در کوهستان را امتحانی کرده باشید.یکی از نکات جالب توجه پناهگاه های اطراف تهران آن است که از دوران گذشته به یادگار مانده و پناهگاهی با سبک کوهستان های اروپایی است. مثلا مسجد یا حسینه یا یادمان شهدا نیست به سبک و سیاق های کنونی نیست و در نتیجه از تتمه باقی مانده از معماری و فلسفه زیستن به خاطر خود زیستن، که فلسفه ای معطوف به خود و خود بنیان و لائیک است می‌توان استفاده کرد. حسن دیگر پناهگاه پنلگچال نسبت به پناهگاه کولکچال و شیر پلا، آن است که ارتفاع کمتری از سطح دریا دارد و امکان ارتفاع زدگی را کم می‌کند.‌ شیب تند ندارد. به تله کابین جهت فرود نزدیک است و در عین حال امکان برنامه نیمه سنگین قلل پلنگ‌چال و اشتر گردن را نیز دارد. این دو قلل، از قلل خلوت تهران است که در زمستان معمولاً نیاز به برفکوبی دارد. هزینه یک لیوان چای پنج پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 88 تاريخ : جمعه 9 دی 1401 ساعت: 6:39

مشغول بستن چمدان برای سفر هستیم که سروچمان، نظرم را پیرامون چادری که در حرم الزامی است داشته باشد را میپرسد: چادر رنگی یا چادر‌سیاه؟پاسخم اولی است. خودش نیز هم.یاد قسمت‌هایی از کتاب ایام محبس که چند هفته قبل خوانده بودم افتاده ام. اینکه زندانیان مجاهد چادر سیاه بر سر داشتن و آنها که مشی ایدیولوژی، مسلحانه نداشتند اجازه داشتند چادر رنگی بر سر کنند. چادر رنگی در لباس سنتی زن ایرانی بوده و تنها از دوره قاجار چادر سیاه به واسطه، اشراف آن زمان رواج یافت و در واقع پدیده ای نوظهور نسبت به چادر رنگی است. بعد از خواندن این کتاب در این اندیشه ها و سیوالات فرو رفتم که چرا با اینکه حاکمیت بر این پوشش تاکید دارد و تبلیغ اما از چادر رنگی گریزان است؟ حتی در پُستر ورودی حرم مادر خانواده چادر سیاه دارد و البته که مادر چهار فرزند است!!در چادر رنگی چه آزادی وجود دارد که در آن نیست؟چرا در هیچ اداره دولتی و حاکمیتی و خصوصی و حتی کافه ها زنانی با این پوشش دیده نمیشود که از نظر فقهی پوشش کاملی نیز هست؟ حکومت انواع طرح چادر ها را ساخت و تبلیغ کرد اما حتی یک مورد چادر رنگی در این طرح ها حضور نداشت؟ باری ۱.به گمانم در چادر رنگی عنصری از آزادی و حق انتخابی در بی نهایت( با توجه به طرح های چادر ها که هیچ دو چادری گویی مثل هم نیست) وجود دارد که در آن دیگری نیست. ۲. حسن بزرگ چادر رنگی آن است که نسبت به دومی تشخُص میدهد به فرد، متمایز می‌کند از انبوه دیگری ها که با چادر مشکی که مثل یک لباس مشترک ارگانی سازمانی است تفاوت اصلی ایجاد میکند و اگر زنی این فردانیت را کسب کند تا کجاها می‌تواند پندار و کردارش پرواز کند ؟ ۳.در حرم که شلوغ است شما راحتر عزیز خود را که چادر رنگی پوشیده، پس متمایز شده پیدا خواهید کرد پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 81 تاريخ : دوشنبه 5 دی 1401 ساعت: 13:14

قسمت آخر سفرنامه مشهدسفر سه روزه به مشهدمان به روز آخر رسیده است و مصادف با روز جمعه. چند تن از عزیزان مان قصد نمازجمعه مشهد به امامت علم الهدی کرده اند. هنگام بازگشت از نماز میپرسمشان، خطیب نماز پیرامون چه سخن گفت؟ نمی‌دانستند و گفتند اصولاً برای ستیدنه سخنان او نرفته بودند.بسیاری از شرکت کنندگان در نماز جمعه به نیت ثواب، در آن مشارکت دارند. اصولاً برای فهم دقیق تر نظام‌های مذهبی، مفهوم صواب، قسمت پر رنگ مسئله است. مثلا، شاید یک سخنران برای جمعی سخنرانی بکند و در پایان بسیار راضی و خشنود باشد چرا که به ثواب و بهره ای رسیده است و چرا که ملاک ها آن دنیایی صواب را برده است و ملاک های این دنیایی اما مهم نباشد. در مثال ذکر شده این که چه مقدار جمعیت شنونده سخنرانی بودند باچه کیفیتی مطرح نیست. در واقع نگاه آماری و ریاضی و کمی در نگاه صوابی وجود ندارد.حال این پرسش برایم مطرح میشود: بسیاری از مذهبیون دور و برم هستند که با نظام حاکم سنخیتی ندارند و حتی نسبت به آن به مخالفت میپردازند. اما در مواجهه با حکومت به واسطه این نظام صوابی در بعضی موارد به وجوه حکومت تن میدهند و در آن مشارکت پیدا میکنند. در واقع حاکمیت با حسن استفاده یا شایدم سو استفاده از این پارادایم صوابی از آن برای خود بهره‌بری میکند. بسیاری از ما ممکن است نگاهی مذهبی داشته و در عین حال منتقد جدی حاکمیت باشیم، برای این موضوع مطرح شده( پارادایم صوابی) چه تدبیری پیشنهاد می‌کنند؟ آیا اصولاً این نوع دین داری امکان زیستی اخلاقی پیدا می‌کند؟ و ده‌ها پرسش دیگر که در این مقال نمی‌گنجد.پی نوشت یک:روز جمعه نزدیک به ده دوازده زن محجبه در یکی از حیاط های خر۶م بست نشسته بودند و تقاضای اجرایی شدن حجاب اجباری و مبارزه با بی حجابی را داشتن پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 88 تاريخ : دوشنبه 5 دی 1401 ساعت: 13:14

در هوای سرد و برفی در سراشیب تهران با دوچرخه ام. آرام طی مسیر میکنم که خط آب لاستیک چرخم در پشت کاپشنم ننشیند و برودت وجودم بالاتر نرود.سر و صورت خود را چند لایه پوشانده ام. این جور مواقع تا حدودی ترسناک میشوم. این نوع پوشش رهزنی میکند پندار دیگری را. به گمانم یکی از مهمترین امکان های برای ارتباط با دیگری مشاهده صورت و رخ فرد مقابل و در عین حال دیدن مردمک چشم در سفیدی پیرامونی آن است و وقتی این هر دو میسر نشود، برای دیگران ترسناکی. چرا که از چهره ثبت شده در پندار آدمی دورتری.چراغ قرمز بود و پشت خط عابر ایستادم. وقتی با دوچرخه باشی و پشت چراغ ایستاده باشی فرق بسیار داری با دیگر وسایل حمل و نقل دیگر. ماشین و اتوبوس و موتور، همه نشسته هستند و منتظر سبز شدن اما تو ایستاده ای و نیم‌پا. گویی، لخت بودن وسط جایی که نباید لخت بود. در عین حال میتوانی به راحتی سر بگردانی و بچرخانی و دور و بر را بدون هیچ قابی ببینی.چشم گرداندم و دیدم در ایستگاه دوچرخه های بی دود که با عنایت شهردار ولایی تهران، دوچرخه هایش جمع شد، یک زن به همراه نوزادی نشسته است. چند ثانیه تحلیل کردم ، نوک انگشتان دست و پایم از سرما می‌سوخت. نتیجه تحلیلم این بود که رو کنم به آن زن پرسش کنم: کمکی نیاز دارد ؟ نوزاد پتو پیچ بود اما رخ زن هویدا ، با یک نگاه پرسشگرانه رخم را دید زد و چون پوشیده بود چشمانش را به امتداد پاهایم رساند و خنده ریزی بر چهره اش نقش بست‌ دوچرخه برایش حسی از اعتماد بود تشکر کرد و گفت نیازی نیست. چشم گرداندم و دیدم سمت دیگری از خیابان کافه ایست. زن را خطاب دادم که اگر نیاز دارد از آن کافه چیز گرمی تهیه کنم. خنده اش بیشتر شد و اشاره کرد فلاسک چای دارد.برایم آن خنده مغتنم بود و اینگونه تفسیر کردم که زن با پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 84 تاريخ : دوشنبه 5 دی 1401 ساعت: 13:14

قسمت دومبعد از شش هفت سال به حرم امام رضا رسیده ام و یاد و خاطره نوستالوژی کودکی در من زنده میشود. جایی که حاجی بابا (پدربزرگ مرحومم) دوست داشت بنشیند را مییابم، کودکی خودم را میبینم که جلو او که نماز می‌خواند و در عین حال می‌تواند به دیوار تکیه دهد در حالی بازیم و از ایوان گاهی مشرف به صحن ( فکر کنم نامش صحن جمهوری است) دیگر زائرین را نظر میکنم. اینجای حرم همانی است که سالهای سال بوده.‌ بدون تغییر.باریهنوز از پس این همه سال آثار مصالح ساختمانی و ادوات سنگین ساختمانی مشاهده میشود، گویی ساخت و ساز حرم هیچگاه قرار نیست پایانی داشته باشد و از خاطره کودکی تا کهنسالی باید باشد.به همراه سروچمانم یک دور بزرگ ِحرم را می‌زنیم و تقریباً تمام زوایا و صحن ها را مشاهده میکنیم. هنوز مسجد گوهرشاد برایم لذتی ناب دارد. به سرو‌چمان میگویم خود را در پانصد سال پیش فرض کن و خانه های کاه‌گلی و کوچک و کم ارتفاع. آنگاه عظمت دیواره و طاق و گنبد مسجد گوهرشاد برایمان هویدا خواهد شد.در هین قدم زدن در صحن ها و بست ها با هم گفتگو می‌کنیم، با توجه به مدرک معماری سرو چمان موضوع سَخُن( در پستهای بعدی بابت نوشتار کهن این واژه توضیح داده خواهد شد) به نوع معماری حرم کشیده میشود.اینکه متعحبم از این مقیاس عظیم بدون درخت و سرسبزی، گویی صحرایی عظیم از سنگ و سازه است.فرضیاتم را با او مطرح میکنم. اینکه این نوع معماری ریشه در آیین اسلام اولیه دارد. اسلامی که در بیابان و صحرا متولد شد. در چشم عرب همیشه منطقه وسیعی از صحرا بود از بدو تولد تا هنگام مرگ و با صحرا روبرو. درخت و جوی آب و سایه و خرمی را اما میبایست در بهشت می‌جستد. همین فضای جغرافیایی بیابان که در کتب دیگر ادیان ابراهیمی نیز آمده است در قرآن نیز به شیوه ای د پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 102 تاريخ : پنجشنبه 1 دی 1401 ساعت: 4:45

قسمت سومیک حسن بزرگ مشهد آن است که توان تجمیع هر دو نظرگاه عمده ایرانیان در یک مکان را دارد.نگاه سنتی ها که شامل مذهبیون و ایده آلسیت هاست ودوم نگاه سکولار ها که شامل رشنالیسم( اصالت عقل) و پراگماتیسم ها و... میشود.معمولاً در این سالها و بخصوص در این ده سال ما با پدیده ای متفاوت در خانواده ایرانی روبرو شده ایم. اینکه فرزندان چون والدین نمی اندیشند و کرداری متفاوت برای نرم افزار زیسته خود برگزیده اند. در نتیجه در بسیاری از خانواده ها ما با یک دو شقگی روبرو هستیم. والدین سنتی مذهبی و فرزندان غیر سنتی، غیر مذهبی. برای این خانواده دوگانه رسیدن به یک نقطه مطلوب برای سفر امکان محدودی وجود دارد.در مشهد این موضوع قابل جمع شدن است. از یک طرف یکی از امامان شیعه و ریشه ی تشیع دوازده امامی مرکز جمع شدن دل‌ها است و از طرف دیگر مقبره فردوسی دل میبرد به یغما.به گمانم جفا به خود است که به مشهد بروی و توس نروی. چرا که حتی معتقد ترین فرد به امام هشتم برای گفتگو با او نیازمند زبان فارسی است. زبانی که فردوسی زنده‌گر آن بوده است.دیدار از توس نیز به کمک محوطه سازی قبل از انقلاب و دو سال قبل، زیباتر و پر مفهوم تر شده است. امکان گفتگو و اندیشیدن پیرامون مفاهیمی که سعی در انتقال آن به انسان هزار سال بعدی خود داشته است بیشتر مهیا شده و صد البته این، به کمک مجسمه های زیبای جدیدی است که به تازگی نصب شده است.میتوان از آن داستان ها سخن گفت. شعر خواند و در فضایی که به آرامی تو را در بر میگیرد به زیستن از نوع نگاه فردوسی اندیشید.یک نقدی که بر سیستم مدیریت حرم امام هشتم داشتم آن بود که متاسفانه عنصر آرامش که زائر به دنبال آن به حرم آمده است را توسط انبوه بلندگوها که نوحه یا سخنرانی در ساعات نسبتاً زیادی پخش پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 97 تاريخ : پنجشنبه 1 دی 1401 ساعت: 4:45

قسمت چهارم گلشهرنامش را از کتاب چای سبز روی پل سرخ پیمان شنیده بودم و با سرو‌چمان مشتاق دیدن این محله بودیم.نزدیک ساعت سه عصر به آدرس رسیدیم. گلشهر، محله افغان نشینان مشهد است. از همان اول شگفتی حاصل شد. پا بر خیابانِ سنگ فرش شده به سبک سنتی که گویی یاد آور هِرات است گذارده بودیم. چهره ها، لباس ها، دکان ها، نشان از افغان داشت. بیشتر دکان‌ها برای ظهر بسته بودند و ما ابتدا رفتیم به دنبال یک ناهار افغانی.قابلی‌پلو ازبکی و مِنتو سفارش دادیم و از مزه لذیذ و نو آن لذت وافر بردیم. زیر زبان عطر تازه ای ناشی از ادویه های نویی می‌چرخید. قابلی، یک پلو پر ادویه است که بر روی آن با هویچ و کشمکش تزئین شده است به همراه یک تکیه بزرگ گوشتِ به استخوان چسبید که با تکان دستی گوشت ها لخت شده و بر ظرف غذا سُر میخورد. و منتو به قول سروچمان چیزی شبیه راویولی فرانسوی بود که تندی بامزه ای داشت و بسیار زیبا از شما ظاهری و البته خوش طعم. پس از صرف غذا شروع به گشتن در محله و شلوغ‌بازار کردیم. به آرامی بازار در حال پلک گشودن از قیقوله است و کم کم برازنده نامش میشود: شلوغ بازار.تصمیم می‌گیریم چای سبز که نوشیدن ملی افغانستان است را در کافه ای میل کنیم. وارد کافه شده و هر دو نفرمان با دهانی باز ناشی از حیرت تماشا کنان کافه در می مانیم.چهار پسر و دختر خوشتیپ لاغر خوش اندام چشم بادامی چیزی شبیه هنرمندان محبوب کُره ای سخت مشغول درست کردن سفارشات مشتریان بودند. فضای باز و رنگارنگ کافه، چشم بادامی های بسیار خوش تیپ و فضای دل نشین کافه حقیقتا لذت بخش بود. به گمانم اگر یک دختر تین ایجی همراهان می بود عاشق یکی از این باریستاهای فشن چشم بادامی آن کافه میشد‌. در کافه مشتریان زن و مرد خوش تیپ و زیبایی حاضر بودند و مشغو پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 103 تاريخ : پنجشنبه 1 دی 1401 ساعت: 4:45